
نسیمی
شمارهٔ ۲۸۶
۱
پاک دار آینه ات آینه اللهی
گر در آیینه جان صورت حق می خواهی
۲
گر شوی خاک نشین بر در میخانه چو ما
ملک جاوید بدست آری و شاهنشاهی
۳
هر که را آتش سودای تو در دل نگرفت
کی چو شمع از دل عاشق بودش آگاهی
۴
شده ام عاشق آن چهره که با حسن رخش
مهر و مه را نرسد دعوی صاحب جاهی
۵
پایه قدرت اگر بگذرد از فرق فلک
روی بر خاک درش تا ننهی در چاهی
۶
کشوری کان رخ زیبای تو دارد در حسن
کمترین قطعه اش از ماه بود تا ماهی
۷
هر که را بخت به کوی تو هدایت نکند
نبود حاصل عمرش بجز از گمراهی
۸
دامن زلف سیاهت به کف آرم روزی
اگرم دست سعادت نکند کوتاهی
۹
بیش از آن ناز کی و حسن و جمال است تو را
که گلی گویمت ای جان جهان! یا ماهی
۱۰
گرچه دلق عسلی نیستم اما چون شمع
کرده ام ز آتش دل چهره گلگون کاهی
۱۱
ای نسیمی! تو برو خاک در میکده باش
چون یقین شد که نظر یافته درگاهی
نظرات