نسیمی

نسیمی

شمارهٔ ۴۰

۱

ساقی سیمین برم جام شراب آورده است

آب گلگون، چهره آتش نقاب آورده است

۲

چشم خونبارم مدام از شوق یاقوت لبش

(همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است)

۳

(نرگش شهلاش در سر فتنه ای دارد عجب)

کز می حسن این چنین مستی و خواب آورده است

۴

مسکن اهل دل امشب چون چنین شد دلفروز

گرنه زلفش در دل شب آفتاب آورده است

۵

عشق خوبان زاهد سالوس می گوید خطاست

خواجه بین کز بهر من فکر صواب آورده است

۶

تا به دور چشم مست یار بفروشد به می

بر در میخانه مولانا کتاب آورده است

۷

ای بسا خلوت نشین را بر سر بازار عشق

موکشان آن طره پرپیچ و تاب آورده است

۸

پرده پرهیزگاران پاره خواهد شد، یقین،

از می ای کان غمزه مست و خراب آورده است

۹

آمد از میخانه پیغامم که پیر می فروش

باده صافی تر از یاقوت ناب آورده است

۱۰

شمع اگر واقف نگشت از سوز جان ما چرا

آتش غم در دل و در دیده آب آورده است؟

۱۱

ای عنان دل ز دستم رفت بازآ کز غمت

صبر و هوشم رفت و جان پا در رکاب آورده است

۱۲

چون به از نظم نسیمی گوهر یکدانه نیست

جوهری باری چرا در خوشاب آورده است؟

تصاویر و صوت

نظرات