
نسیمی
شمارهٔ ۶۳
۱
خون ببار از مژه ای دیده! که دلدار برفت
مونس جان و قرار دل بیمار برفت
۲
گرچه باشد همه کس را دل آزرده ز درد
درد من این که مرا یار دل آزار برفت
۳
دوش در صومعه دل ذکر دو زلفت می گفت
زاهد خرقه پرست از پی زنار برفت
۴
باشد از کار جهان کار تو کام دل من
کارم از دست و دل و، دست و دل از کار برفت
۵
جانم آمد به لب از سوز درون واقف شو
چند پوشم غم دل؟ پرده اسرار برفت
۶
هر نفس در جگرم می شکند خار فراق
تا ز چشمم چو چراغ آن گل رخسار برفت
۷
جان بیمار نسیمی ز جهان، مست و خراب
به هواداری آن نرگس خمار برفت
نظرات