
نسیمی
شمارهٔ ۷۳
۱
تا از لب و چشم تو به عالم خبر افتاد
صد صومعه ویران شد و صد خانه برافتاد
۲
بر طور دل افتاد شبی پرتو رویت
جان مست تجلی شد و از پای درافتاد
۳
در کوی هوای تو قدم کی نهد آن کو
کرد از خطر اندیشه و در فکر سر افتاد
۴
زاهد که طریقش همه شب ذکر و دعا بود
در عشق تو با ناله و آه سحر افتاد
۵
(بردار سر از خواب خوش ای خفته که آتش
در جان گل از ناله مرغ سحر افتاد)
۶
با غمزه بگو حاجت شمشیر زدن نیست
کان تیر که بر جان زده ای کارگر افتاد
۷
(از پختن سودای سر زلف سیاهت
حاصل همه این بود که خون در جگر افتاد)
۸
گر شعله زند بر دل خورشید بسوزد
این آتش سودا که مرا بر جگر افتاد
۹
آمد به سر کوی دلم دوش خیالش
جان نعره زنان از حرم تن به در افتاد
۱۰
مقبول نظرها شد و منظور الهی
آن دل که به نزد تو قبول نظر افتاد
۱۱
در وصف گل روی تو پیچید نسیمی
اشعار منقش همه زان خوب و تر افتاد
تصاویر و صوت


نظرات