
نسیمی
شمارهٔ ۹۴
۱
مست شراب عشقش بی باده مست باشد
بی باده مست یعنی مست الست باشد
۲
دست نگار دارم در دست، کی بریزد
دستی که بر کف او را زین گونه دست باشد
۳
آن را که روی ساقی باشد شراب و ساغر
حق را به حق پرستد کی می پرست باشد
۴
آن را که در سر افتد زین سرو سایه روزی
چرخ بلند پیشش کوتاه و پست باشد
۵
اسرار چشم مستش روزی که فاش گردد
بازار زاهدان را روز شکست باشد
۶
عشق است هست مطلق یعنی حقیقت حق
هستی ندارد آن کو بی عشق هست باشد
۷
شست است زلف خوبان در بحر عشق زانرو
پیوسته ماهی جان جویان شست باشد
۸
ذوق شراب و شاهد دانی که می شناسد؟
آن کز می حقیقت پیوست مست باشد
۹
آن کز سر دو عالم برخاست چون نسیمی
او را به عشق دلبر دایم نشست باشد
تصاویر و صوت


نظرات