
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۰۲
۱
بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست
بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست
۲
هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد
آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست
۳
طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو
ما را فراغتست تو را گر فراغ نیست
۴
ما حال خویش بر پر عنقا نوشته ایم
در بال هدهد و سر منقار زاغ نیست
۵
چون جغد بر خرابی خود فال می زنیم
کاین نغمه از ترانه مرغان باغ نیست
۶
از خنده های تلخ صراحی به کار ما
جز خون دل به گردش چشم ایاغ نیست
۷
تلخ است بی تو عمر «نظیری » چه زندگیست
بیمار را که بر سر بالین چراغ نیست
نظرات