
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۳۹
۱
عشق مرا زبان حکایت بریدنیست
مکتوب سر به مهر دلم ناشنیدنیست
۲
رازی که در دلست ز دل بایدم نهفت
گل های ناشکفته این باغ چیدنیست
۳
جلد و بیاض و دفترم از راز دل پر است
چشمم به هرچه می افتد از هم دریدنیست
۴
از سینه تا به چند برآم فرو برم
این نیم قطره خون که ز مژگان چکیدنیست
۵
خصم آن حریف نیست که دل کین کشد ازو
زین تیر نیم کش پر و پیکان کشیدنیست
۶
گفتم مگر به منزل مقصود پی برم
یک بار چند گام به هر سو دویدنیست
۷
چون یافت دل که بر سر راهی رسیده ام
ننشست از طلب که به آن کو رسیدنیست
۸
رفتیم و ره به کنه جمالش نیافتیم
قانع نگشت دل به رسیدن که دیدنیست
۹
دیدیم و دیدنش ز خودی بی خودی نداد
این زهر اگر به حوصله کند چشیدنیست
۱۰
زین عشق صد بلاست «نظیری » فسانه چند
افسون خامشی به لب و دل دمیدنیست
نظرات