
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۴۹
۱
چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ
چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ
۲
هزار جا ز برون می زنند طبل رحیل
هنوز رخت ز ایوان کسی نبرده به کاخ
۳
نشسته نغمه سرایان به هم چه دانستیم
که سنگ تفرقه مان بر پرانداز سر شاخ
۴
ز دام و دانه صیاد مرغ می نالید
خبر نداشت که بر سیخ می کشد طباخ
۵
غبار لشکر یأجوج غم، جهان بگرفت
که گفت سد سکندر نمی شود سوراخ
۶
به هیچ حیله ز پیش اجل خلاصی نیست
ز گرگ اگر بجهی پوست می کند سلاخ
۷
چنان رسید جراحت به دل که دیده ندید
ز زخم حادثه، ناگهان «نظیری » آخ
نظرات