
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۵۱
۱
بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود
آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود
۲
آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت
تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود
۳
دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی
عشق می خواهد که کشتی غرق در دریا شود
۴
هرکه می خواهد که منشور خراباتش دهند
باید اول خانمان برهم زن و رسوا شود
۵
زو همه خوبی زما زشتی همانا لایق است
پرده ما بسته ماند پرده او واشود
۶
شد بهار عمر و ناپخته است انگورم هنوز
نیست معلومم که آخر سرکه یا صهبا شود
۷
عمره آن کو برآرم، پایم ار آید به کار
حلقه آن دربگیرم دستم ار گیرا شود
۸
کم «نظیری » راست بر جایی نظر افگنده ام
وای اگر روز جزا چشم و دلم گویا شود
تصاویر و صوت

نظرات