
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۷۴
۱
ز نکهت سحری شوق یار میخیزد
جنون ز سایه ابر بهار میخیزد
۲
به روی یار نگه، رشحه بیز میافتد
ز زلف یار شکن قطره بار میخیزد
۳
سحاب دلشده در کوهسار میگردد
غزال شیفته از مرغزار میخیزد
۴
به دستگیری عشاق ناتوان احوال
ز زیر هر شجری صد نگار میخیزد
۵
تنی که رفت ز پا بر عذار میغلتد
سری که رفت ز دوش از کنار میخیزد
۶
نه از وصال ملولان ملول میگیرد
نه از فراق حریفان خمار میخیزد
۷
سماع رندی و گلگشت لذتی دارد
که پادشه ز سر اعتبار میخیزد
۸
همین که طایر فرصت رسید صیدش کن
که صیدافکنش از هر کنار میخیزد
۹
همین که قسمت خود یافتی غنیمت دان
که از کمین گه شیران شکار میخیزد
۱۰
درین هوا در خلوت حکیم نگشاید
که هوش میرود و اختیار میخیزد
۱۱
جهان خوش است «نظیری » قلم به جلوه درآر
که گلشکر ز سر نوک خار میخیزد
نظرات