
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۱۷۵
۱
جهان جوان شد و عقد بهار میبندد
بهار پای جهان در نگار میبندد
۲
ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد
جماد و نامیه خود را به کار میبندد
۳
نکاح باغ و بهارست و دایه بستان
میان نرگس و دستار خار میبندد
۴
چمن ز صوت بلند هزار پندارد
که رنگ لاله و گل برقرار میبندد
۵
ازین حدیقه چو گل، زود بایدش رفتن
کسی که دل به نوای هزار میبندد
۶
مسافران چمن نارسیده در کو چند
شکوفه میرود و شاخ بار میبندد
۷
ز بیثباتی گل بر درخت پنداری
که غنچه بر سر آتش شرار میبندد
۸
گهی که دامن صحرا ز لاله رنگین است
بدان که خون دلش در کنار میبندد
۹
چه عیش سور میسر شود ز دورانی
که عقد نشئه می با خمار میبندد
۱۰
وصال شمع چه مهلت دهد به پروانه
که موم گردن آتش به تار میبندد
۱۱
ز دور چرخ چو ماهیست نان به گردابم
که طعمه بر رسن تابدار میبندد
۱۲
متاع بخت «نظیری» نیافت در غربت
امید بار به عزم دیار میبندد
تصاویر و صوت

نظرات