
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۰۸
۱
عشقست طلسمی که در و بام ندارد
آن کس که ازو یافت نشان نام ندارد
۲
بس حله الوان به قد عشق بریدند
یک جامه به اندازه اندام ندارد
۳
بادی که وزد وجد کند مست محبت
عاشق سر سودای می و جام ندارد
۴
بس زاویه حال مرا روز لطیف است
تاب نفس صبح و دم شام ندارد
۵
آغاز جنونم شد و پایان محبت
کاریست به انجام که انجام ندارد
۶
از خویش تسلی نشوم تا رمقی هست
پروانه به جان باختن آرام ندارد
۷
کوته نظران در طلب توشه راهند
عرض دو جهان وسعت یک گام ندارد
۸
زان دانه مشکین و خط سبز ندیدم
مرغی که دلی در گرو دام ندارد
۹
جان زیر لب از پا و سرش بوسه بچیند
کان نخل بهشتی ثمر خام ندارد
۱۰
سرخوش ز لبش بیش شدم کز لب ساغر
می چاشنی تلخی دشنام ندارد
۱۱
عریانی ما را شرف کعبه بپوشد
درویش حرم جامه احرام ندارد
۱۲
جز طبع «نظیری » که حق عشق ادا کرد
کس نیست که در گردن ازو وام ندارد
تصاویر و صوت

نظرات