نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۲۲۰

۱

حسن جنبید ز خواب و مژه را برهم زد

فتنه برپا شد و نیشی به رگ عالم زد

۲

هرچه در پرده نهان بود هویدا کردند

چه شبی بود که این صبح سعادت دم زد؟

۳

بی محبت ننمودند اجابت هرچند

بانگ تسلیم ملک بر فلک اعظم زد

۴

به طلب جمله ذرات جهان برجستند

مایه عشق چو بر خاک بنی آدم زد

۵

خواست آیینه تحقیق به ما بسپارد

قفل کوری به دل و دیده نامحرم زد

۶

غرض آن داشت که از عشوه اش آگه باشم

بر درون زخم ز اندیشه نمک از غم زد

۷

عقل چون دید که عشق آمد و خوانخوار آمد

لب فرو بست و دم از سلطنت خود کم زد

۸

روح آزاد کزین معرکه جان بیرون برد

دست در حلقه فتراک خم اندر خم زد

۹

سر ازین قصه نیاورد «نظیری » بیرون

گرچه عمری به سخن گشت و ورق بر هم زد

تصاویر و صوت

نظرات