
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۲۱
۱
سازم آن می نمکآلود که بیغم باشد
افگنم مشک در آن حقه که مرهم باشد
۲
هست راحت الم کلبه احزان بر من
غم از آن خانه کنم وام که ماتم باشد
۳
هر شبم عشق به افسون نوی بندد خواب
کآگهی بیش شود بند چو محکم باشد
۴
شرح سودای دلم را سر و سامان مطلب
کار آنست که چون زلف تو درهم باشد
۵
دعوی ذره دروغ است که عاشق باید
کم بقاتر بر خورشید ز شبنم باشد
۶
هرکسی از تو نشانی به گمان می گوید
کس ندیدیم که در بزم تو محرم باشد
۷
هرگز از نخل بری کس ثمر انس نچید
تخم این مهر گیا در دل آدم باشد
۸
غیراخلاص و محبت نبود شیوه ما
جور و بیداد بر آن غمزه مسلم باشد
۹
نکند بنده مجبور گناهی اما
ادب آنست که در پیش تو ملزم باشد
۱۰
گر ملایک ز سر سدره به حاجت آیند
زلف از کف ندهد گر همه حاتم باشد
۱۱
از تنگ حوصلگی های «نظیری » در وصل
عشق حرمان ابد گر دهدش کم باشد
نظرات