
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۲۳
۱
نه ز جهدم به کف بخت عنان میآید
نه به زورم زه دولت به کمان میآید
۲
نه مرا بازوی قایم نه مرا دیده راست
همه بیقصد خدنگم به نشان میآید
۳
تو که آسودهدلی از نفسم سود مخواه
من که شوریدهام آتش به زبان میآید
۴
سخن مردم دیوانه حقیقت دارد
در عبارت به اشارات نهان میآید
۵
عشق در مملکت عقل چو سلطان گردد
روش و عادت دیگر به میان میآید
۶
میکنم سور چو از خانه علایق برود
میدهم خیر چو از راه زیان میآید
۷
همه بر خویش ز بیم دم آخر لرزند
جای ذوق است که کشتی به کران میآید
۸
مرد درگاه و سراپرده عزت نبود
هرکه دامن به سر پای کشان میآید
۹
وصل جویان تو بر روی نسیمی گردند
که ازو بوی تلف کاری جان میآید
۱۰
طاقت جور و جفا نیست تنگ حوصله را
گریه چون زور کند دل به فغان میآید
۱۱
این که با طبع شبابست «نظیری » چه عجب
میرود پیر به میخانه جوان میآید
نظرات