
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۳۱
۱
خوشا کز بس هجوم گریه ام در دامن آویزد
سر دست نگارینم نگار از گردن آویزد
۲
چنان در دست آویزم به دل گرمی و دمسازی
که در هنگام جان بازی به دشمن دشمن آویزد
۳
نسازد بوی یوسف دیده یعقوب را روشن
اگر عشق زلیخایش نه در پیراهن آویزد
۴
مقیم کوی تو بی روی تو با بلبلی ماند
که صیادش به ماه دی قفس در گلشن آویزد
۵
گرفتم در پر پروانه سوزم درنمی گیرد
حذر کن زان که ناگه آتشم در روغن آویزد
۶
دلی دارم به دست طعن ناصح چون کهن دلقی
که در هر بخیه لختی خرقه اش از سوزن آویزد
۷
چراغ ما چه زیب و فر دهد محفل سرایی را
که قندیل مه و مهرش فلک از روزن آویزد
۸
ببینی گر جلایی از مه و پروین مشو ایمن
به شکل خوشه گه صیاد دام از خرمن آویزد
۹
پی درد «نظیری » این همه گفت و شنو دارم
گلی میچینم از گلشن که خاری در من آویزد
تصاویر و صوت

نظرات