
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۵
۱
کردم ز شکوه منع دل زار خویش را
انداختم به روز جزا کار خویش را
۲
وقت نظاره بت پرهیزکار خوش
شویم به گریه دیده خون بار خویش را
۳
جرم منست پیش تو گر قدر من کم است
خود کرده ام پسند خریدار خویش را
۴
صد مشتریست جنس دلم را چو آفتاب
من گرم می کنم به تو بازار خویش را
۵
ترسم که رفته رفته به بیداد خو کنی
بر کین مدار طبع ستمکار خویش را
۶
ای دل مجو نجات که صیادپیشگان
در دام می کشند گرفتار خویش را
۷
عمرت بود که دوش «نظیری » به یاد تو
آسان نمود مردن دشوار خویش را
نظرات