
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۵۰
۱
چو عریان شد چمن مرغ از ضرورت خانه میسازد
چو قطح گل بود بلبل به آب و دانه میسازد
۲
چو بر بام و در مردم نشیند جغد ناسازست
مبارک پی بود آن دم که با ویرانه میسازد
۳
ز دشمن خیل در خیل از محبت گوشه چشمی
فسون جاودان را معجزم افسانه میسازد
۴
محبت جزو جزوم را ز هم بیتابتر دارد
تجلی ذره ذره کوه را پروانه میسازد
۵
پیام نوبهاری، تا نگوید ابر نوروزی
کلید باغ را کی شاخ گل دندانه میسازد
۶
به چشم کم نباید دید قدر زیردستان را
فلک صدجا سبو گل میکند پیمانه میسازد
۷
به جز زلف پریشان در خیالم نگذرد چیزی
پری را گوشهٔ ویرانهام دیوانه میسازد
۸
مبادا برگ و بارم کم اگر افشاندهام تلخی
که شکرخنده آن را نقل صد کاشانه میسازد
۹
«نظیری» لازم عشق و جنون جنگست و ناسازی
تو معذوری به مردم مردم فرزانه میسازد
نظرات