
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۵۹
۱
پرده برداشته ام از غم پنهانی چند
به زیان می رود امروز گریبانی چند
۲
زان ضعیفان که وفا داشت درین شهر اسیر
قفسی چند بجا مانده و زندانی چند
۳
سر و سامان سخن کردن این جمعم نیست
پهلوی من بنشانید پریشانی چند
۴
بس خرابیم ز یکدیگرمان نشناسند
مانده ایم از ده غارت زده ویرانی چند
۵
کشته از بس به هم افتاده کفن نتوان کرد
فکر خورشید قیامت کن و عریانی چند
۶
هیچ دل را ستم حادثه مجروح نکرد
که نه لعل تو بر آن ریخت نمکدانی چند
۷
هیچ کس را سرپایی نزد ایام که ما
پشت دستی نگزیدیم به دندانی چند
۸
بهر عشرت طلبی لخت دل آریم برون
چیده ایم از گل این بادیه دامانی چند
۹
چشم بر فیض «نظیری » همه خوبان دارند
کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند
نظرات