
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۷۵
۱
چشمش به راهی می رود مژگان نمناکش نگر
در سینه دارد آتشی پیراهن چاکش نگر
۲
دامی که زلف انداخته در گردن سیمینش بین
خونی که مژگان ریخته بر دامن پاکش نگر
۳
شرم از میان برخاسته مهر از دهان برداشته
گفتار بی ترسش ببین رفتار بی باکش نگر
۴
قصد فریبی می کند، سوی غزالی می چمد
آن چشم آهوگیر را باز زلف پیچانش نگر
۵
از کوی معشوق آمده شوریدگان در حلقه اش
از صید آهو می رسد شیران به فتراکش نگر
۶
دل برده در دل باختن معشوق عاشق پیشه بین
بگرفته در انداختن بازوی چالاکش نگر
۷
وحشی غزالی کز صبا رم در بیابان می خورد
رام «نظیری » می شود در هوش و ادراکش نگر
تصاویر و صوت

نظرات