
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۲۸۹
۱
ببند دست و می از شیشه در گلویم ریز
که من به قول دف و چنگ نشکنم پرهیز
۲
غبار بر می همچون زلال ننشیند
قضا ز بام به غربال گو بلا می بیز
۳
ز هول صور سرافیل بی خبر مانیم
چو دامن تو بگیریم روز رستاخیز
۴
ببخش جاذبه یی تا ز خود برون آییم
که نیست غیرگریبان چاک دست آویز
۵
به دام و قید تو آییم و در تو نیست شدیم
که از کمند تو جز در تو نیست روی گریز
۶
تو را به کشتن ما خجلت و محابا نیست
که هست گردن ما نرم و تیغ قهر تو نیز
۷
کنون نیاز ریایی ما بر آتش نه
که سوی روضه نیاریم کاه دودانگیز
۸
چگونه ساعد شیرین به گردن اندازد
جفاکشی که به گردن همی کشد شبدیز
۹
«نظیری » از تو قدح برنبید تنگ شده
تو در کنار نمی گنجی از میان برخیز
تصاویر و صوت

نظرات