نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۳۱۱

۱

فصلی چنین گذشت و سحابی ندید کس

بر کشت تشنه یی نم آبی ندید کس

۲

باران گریه ای نفشاند ابر دیده ای

برق میی و رعد ربابی ندید کس

۳

چندان که وحش و طیر فکندیم در کمند

صیدی کز آن کنیم کبابی ندید کس

۴

روی زمین کم آب تر از روی مفلس است

جز چشم تر، پر آب حبابی ندید کس

۵

آب رخی کز اختر برگشته مانده بود

رفت آن چنان که موج سرابی ندید کس

۶

آفت چنان رسید که آهی نزد دلی

غفلت چنان گرفت که خوابی ندید کس

۷

بس عاقلانه فرق به زانو فروختیم

فالی به قرعه ای و کتابی ندید کس

۸

احرار را به قدر هنر زخم می زنند

چون تیر چرخ راست حسابی ندید کس

۹

گویا به جیب خویش «نظیری » تو عاشقی

دست تو را به طرف نقابی ندید کس

تصاویر و صوت

نظرات