
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۱۶
۱
خسته را فاتحهای از لب خندان تو بس
تشنه را مژدهای از چشمه حیوان تو بس
۲
بهر در شور شر افتادن سودازدگان
هر سحر شورشی از زلف پریشان تو بس
۳
ما ننالیم که حسن تو به ما کام نداد
دست حسن تو ازین ظلم به دامان تو بس
۴
شاهد دولت ما بی سر و سامانی چند
این که فیروز نرفتیم ز میدان تو بس
۵
قصه بسیار شد از بهر قبول سخنم
اثر چاشنیی از نمک خوان تو بس
۶
عطش بادیه و جوع بیابان دارم
جرعه زمزمی از چاه زنخدان تو بس
۷
جام پر نوش شکوه تو رقیب تو بس است
پرده بردار حیای تو نگهبان تو بس
۸
خواب ما طاعت شب بستر ما سجادست
صبحدم قبله ما چاک گریبان تو بس
۹
بر تو حسن سخن امروز «نظیری » ختم است
هرکه برهان طلبد قول تو برهان تو بس
نظرات