
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۲۸
۱
بزم خالی می شود مطرب خموش
ساقیا جامی بده جامی بنوش
۲
تلخی از میگون لبان در کام ریز
نیم مستم از شراب نیم جوش
۳
در دم آخر گران تر ده قدح
تا برندم مست از مجلس بدوش
۴
دل به بدخویی نمی آید به دست
لطف و حسنت هست، در خوبی بکوش
۵
گر گره بگشایی از بند قبا
خار گردد گل به جیب گل فروش
۶
غمزه صد جا پرده دل می درد
تو خوشی می گوی و پندی می نیوش
۷
تو درم بگشای، هرکس خوب نیست
پرده گو بر روی نازیبا بپوش
۸
هیچ می دانی که در صحرا و باغ
تا سحر از غیب می آید سروش
۹
خار و گل در جوش و ما شب خفته ایم
ناطقان خاموش و گنگان در خروش
۱۰
صد چو بلبل مست دستانت شود
گر برآری پنبه همچون گل ز گوش
۱۱
در غمم گفتی «نظیری » را چه رفت
هقل هوش و هقل هوش و هقل و هوش
نظرات