
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۳۲
۱
از فراق یار ناخشنود خویش
روی در نابود بینم بود خویش
۲
بس که در سودا به شوق افتاده ام
از زیان خود ندانم سود خویش
۳
خوبی او شد پدید از چشم من
سوختم بر آتش خود عود خویش
۴
گر برآید از نمد آیینه ام
زشتی خویشم کند مردود خویش
۵
از خطایم مغز جانم سوخته
سخت می ترسم ز آه و دود خویش
۶
خاک معبدها رسانیدم به آب
از رخ زرد زمین فرسود خویش
۷
وز گنهکاری ندیدم هیچگه
برکنار این فرق خاک آلود خویش
۸
زنده زان مانم که یابم بوی وصل
از فراق عاقبت محمود خویش
۹
روز فیروزی «نظیری » در پی است
دیده ام در اختر مسعود خویش
نظرات