
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۴۰
۱
شرمسارم از دل بی صبر و بی آرام خویش
خود به یار از بی قراری می برم پیغام خویش
۲
در جهان درد و غم فرمان روا بنشسته ام
در کمال اوج طالع بر فراز بام خویش
۳
خود ز خود ساغر ستانم خود به خود ساقی شوم
از کف نوشین لبی هرگز نگیرم جام خویش
۴
عود مطرب تر، دم نی سرد، حیران مانده ام
بر کدامین آتش اندازم کباب خام خویش
۵
گنج در ویرانه دارم، با پری در خلوتم
سایه ای هست از جنون تا من نگردم رام خویش
۶
شد «نظیری » عاقبت فرخنده از لطف ازل
فال نیک صبح همره داشت مزد شام خویش
تصاویر و صوت

نظرات