
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۴۲
۱
هرگز گلی شکفته نشد از نسیم خویش
گاهی توجهی به غلام قدیم خویش
۲
نشناسدم کسی که ندارم قرینه ای
عنقا نهفته ماند ز مثل عدیم خویش
۳
درهم تر از حساب تو کاری است چون کنم
با تیره تر دلی ز دماغ سقیم خویش
۴
من موشکافم او گر هم بر گره زند
درمانده ام به بازی بخت ندیم خویش
۵
محجوبم از تقید خود مستیی کجاست
کایم برون ز خرقه پرهیز و بیم خویش
۶
گر پا کشم سرم به خرابات می رود
امیدوارم از روش مستقیم خویش
۷
دل را به کوی عشق به تکلیف خوانده اند
هرجا برم رود به مقام قدیم خویش
۸
گر بر فراز مسند شاهی نشسته ام
بیرون نمی نهم قدمی از گلیم خویش
۹
مستی بگو بریز «نظیری » که رفت نیست؟
ظاهر مکن سلامت طبع سلیم خویش
تصاویر و صوت

نظرات