
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۴۴
۱
کی بود شفقت دل سوی اسیران کشدش
نالهای کار کند تا در زندان کشدش
۲
سایه بر حسن گل و سرو چمن نندازد
بو که نالیدن مرغان به گلستان کشدش
۳
چشم ما رفت و سیه خانه سوی صحرا زد
بخت سازد که غزالی به بیابان کشدش
۴
می ما دید و مسلمانی ما نپسندید
زین می ار گبر چشد دل سوی ایمان کشدش
۵
مست از خانه ما رفت برون می ترسم
شحنه ای دررسد و جانب سلطان کشدش
۶
کوکبی را که ره مقصد ما گم سازد
صبح خندان به در آید به گریبان کشدش
۷
کسری از منزل ما دربدران گر گذرد
نقشی از خون دل و دیده بر ایوان کشدش
۸
دل ما از لب او آب خورد می شاید
به سر زلف گر از چاه زنخدان کشدش
۹
بس کز آن روی به حسرت نظرم برگردد
طفل اشکم دود و گوشه دامان کشدش
۱۰
بی رخت در ظلماتست «نظیری » خواهم
خضر خط تو سوی چشمه حیوان کشدش
تصاویر و صوت

نظرات