
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۴۶
۱
از نقل و باده گوشه دل گشته روشنش
کو جام جم که آینه سازم ز آهنش
۲
زحمت کشد ز شمع مسخر کنم سپهر
تا هر شب آفتاب برآرم ز روزنش
۳
غایب شوم ز خلوت و حاضر شوم بر او
دلق از بدن برآرم و دربر کشم تنش
۴
نگذارمش به حرف که گوید کدام و کیست
گر از قفای در رسد آواز دشمنش
۵
از دست من به حیله برون رفته بارها
تا پا نگیرمش نکنم سست دامنش
۶
سیب ذقن به بازیش از کف نمی دهم
تا دست کوتهم نشود طوق گردنش
۷
زین سیمگون حصار «نظیری » نمی رود
تا قفل سیم او نشود نعل توسنش
نظرات