
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۳۶۴
۱
حضور وقت نمییابم و حلاوت فرض
دلم به قهر تو رهن است و جان ز لطف تو قرض
۲
به هم برآمده از شوخی تو اوقاتم
نه سنتم ز تو سنت بود نه فرضم فرض
۳
فلک حجاب دعایم نمی شود اما
به غمزه حاجت ابرو نمی نماید فرض
۴
سخن که از دل شوریده بر زبان آید
به رسم تحفه ملک بر سما برد از ارض
۵
به شکر نعمت تو برنمی توانم خاست
که تا به گردنم از بار منتت در قرض
۶
مثال ما گل خندان و سرو آزادست
درین حدیقه به طولست عیش ما نه به عرض
۷
به فضل اوست «نظیری » چو مزد کار آخر
معلم ملکوتت به علم کردم فرض
نظرات