نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۳۷۱

۱

جگر به خنده همی‌سوز و بر کران می‌غلت

گهر به نکته همی‌ریز و در میان می‌غلت

۲

ز جعد خویش گلستان نما شبستان را

خیال سبزه و سنبل کن و بر آن می‌غلت

۳

اگر چو نخل مرادم به بر نمی‌آیی

چو آرزوی دلم در میان جان می‌غلت

۴

ز درس و مدرسه کاری به نقد نگشاید

پیاله می‌کش و بر فرش گلسِتان می‌غلت

۵

مثال نکتهٔ سنجیده بی‌اثر تا چند

گهی به لغزش مستانه بر زبان می‌غلت

۶

معاندان به سنان می‌زنند و می‌گذرند

به خاک معرکه مجروح و خون‌فشان می‌غلت

۷

خدنگ طبیعت این قوم برنمی‌تابند

همین که پَر ز تو یابند چون کمان می‌غلت

۸

نیافتیم «نظیری» کسی تو گر یابی

پیش چو باد همی‌گیر و بر نشان می‌غلت

تصاویر و صوت

نظرات