نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۳۹۳

۱

ره نداد آه قدرم بر سر خوان تو ملک

کز نمکدان تو بر لب زنم انگشت نمک

۲

رستخیزی که شود زیر و زبر کار جهان

چند رختم به سما باشد و بختم به سمک

۳

می‌شدم دامن ترسابچه گیرم پی کام

عشق فریاد برآورد که الله معک

۴

هرکه در کعبه به اخلاص نشد خالص نیست

دل ما سنگ سیاهست ولی سنگ محک

۵

من کجا فن سراییدن اشعار کجا

آن چه بر لوح جبین رفت نمی‌گردد حک

۶

بر جمال تو نهادند از آن خال سیاه

که ز حسن تو نیفتند ملایک در شک

۷

عشق می‌جستم و دل بود سراسیمه که چیست

ناگهم فکر تو از صد هوش آورد به یک

۸

شد چنان عشق تو کز صحبتم از دور شوی

متصور به جمال تو درآیند ملک

۹

هردم افسانه جانکاه «نظیری» بیش است

عمر رفت و نه نشستیم به هم یک دو شبک

تصاویر و صوت

نظرات