نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۴۴۹

۱

شکوه نقصان داشت فصلی از میان انداختم

نرخ ارزان بود کالا در دکان انداختم

۲

از کفم سررشته گفتار بیرون رفته بود

هر گره کز دل گشادم بر زبان انداختم

۳

تا مگر این بخت سرکش زودتر جایی رسد

هر کجا ره شد نگون از کف عنان انداختم

۴

راهبر دلال کالا بود و رهزن مشتری

در میان راه بار کاروان انداختم

۵

ساخت نوعی جذبه کارم را که معلومم نشد

کی صنم از جیب و زنار از میان انداختم

۶

ثابت اندازی ز صافی نظر شد ورنه من

بی پر و پیکان خدنگی بر نشان انداختم

۷

طعم حنظل را به عادت راست کردم در مذاق

من که شکر را ز تلخی از دهان انداختم

۸

شمع را گفتم: چرا منظور هر محفل شدی؟

گفت: از بالا نظر بر آستان انداختم

۹

در پناه گریه و عجزم «نظیری » بعد ازین

جعبه خالی کرده بر دشمن کمان انداختم

تصاویر و صوت

نظرات