نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۴۵۰

۱

کعبه و دیر شدم صد ره و ویران گشتم

بارها معبد ترسا و مسلمان گشتم

۲

باد خاکم به هوا برد و پریشانم کرد

عطر طرف چمن و گرد بیابان گشتم

۳

نفسی از گل و آبم، نفسی ز آتش و باد

نشدم جمع ازان بس که پریشان گشتم

۴

سیلی نهی فضولی ز سلوکم انداخت

چشم ترسیده تر از طفل دبستان گشتم

۵

بازی نفس ز تعلیم گه عقلم برد

گرچه صدبار به دل دست و گریبان گشتم

۶

طوف و سعی حرم عشق نیاورده بجای

تشنه زمزم آن چاه زنخدان گشتم

۷

عمر بگذشت و خریدار به هیچم نخرید

کار بد بود و بر خویش به تاوان گشتم

۸

پرده ام از رخ اعمال ندامت برداشت

خجل از طاعت آلوده به عصیان گشتم

۹

دل گرفتم ز کف دیو هوا آخر کار

صاحب جام جم و مهر سلیمان گشتم

۱۰

زیبد ار زیور دوش و بر حوران گردم

که جلا یافته از خار مغیلان گشتم

۱۱

اگر از ذوق «نظیری » بفتادم چه عجب

طفل بودم که غزل گوی و سخندان گشتم

تصاویر و صوت

نظرات