
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۴۸
۱
از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
۲
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
۳
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
۴
عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی
آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
۵
هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت
در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
۶
جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
۷
گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود
بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
۸
عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل
یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
۹
سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید
عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
نظرات