نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۵۱

۱

هر روز جویم آب رخ روز رفته را

گویم به فخر ننگ ز مردم نهفته را

۲

لب بستم از سخن که درین مجمع نفاق

به یافتم ز گفته حدیث نگفته را

۳

هرگز شب امید به دوران من ندید

جام می دوساله و ماه دو هفته را

۴

خفاش بخت من چو نبیند چه فایده

گر سرمه زآفتاب کشد چشم خفته را

۵

در خون همیشه نشتر مژگان شکسته ام

ناسفته کرده ام همه درهای سفته را

۶

فراش کوی دوست شو ای ناله یک سحر

در چشم بخت کن خس و خاشاک رفته را

۷

زهرست آب دیده «نظیری » نه اشک تلخ

در دیده آب می کنم الماس تفته را

تصاویر و صوت

نظرات