
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۳۱
۱
چو لعبتان خیال اند آدمی و پری
به اختیار مشعبد کنند جلوه گری
۲
درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست
نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری
۳
ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟
گلی که در رحم غنچه کرد پرده دری
۴
ز عمر خوش تر و شیرین تری ولی چه کنم
نبسته هیچ خردمند دل به رهگذری
۵
درین سراچه مزاج زمانه گیرد عقل
خدا سرای مقیم است و کاروان سفری
۶
دریغ از دی و نوروز دهر باید رفت
به گونه های خزانی و گریه جگری
۷
به غیر هستی حق روی در فنا دارد
ز جزو و کل جهان هرچه را که برشمری
۸
ظفر نبود به کوشیدن خرد ممکن
ضرورت از صف مستی شدیم و بی خبری
۹
چو کودک ز دبستان نفور می ترسم
شب خمول ز بانگ مؤذن سحری
۱۰
جهانیان به فروغم اگر نه محتاجند
چو آفتاب چه افتاده ام به دربدری؟
۱۱
به اعتماد کواکب مکن «نظیری » کار
که ره نبرده به خود می کنند راهبری
تصاویر و صوت

نظرات