
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۳۷
۱
گر پای سرو و دامن یاری گرفته ای
از محنت زمانه کناری گرفته ای
۲
آگه نیی که در چه نفس سود عمر تست
از هر نفس اگر نه عیاری گرفته ای
۳
عمرت همان دم است که با یار بوده ای
هیچ است اگر جزین به شماری گرفته ای
۴
هشدار هان که باطن خود تیره کرده ای
از هرچه بر ضمیر غباری گرفته ای
۵
نخل برهنه سنگ ز مردم نمی خورد
از خود بریز اگر بر و باری گرفته ای
۶
گردون کشیده رخت تو را چون مسیح اگر
وقتی رکاب شیر سواری گرفته ای
۷
هر سو فقیر فاتحه در کار می کند
یک بار از دم که نثاری گرفته ای
۸
نازان به حسن خویشتنی هیچ از امتحان
آیینه ای ز آینه داری گرفته ای؟
۹
بازی ز کعبتین فلک خورده ای مدام
نقش حریف کی به قماری گرفته ای
۱۰
چندین فرامشی ز حبیب و دیار چیست
آخر اجازت از پی کاری گرفته ای
۱۱
اینجا صداع را سر مخمور می خرد
تو سر ز درد نیم خماری گرفته ای
۱۲
بوی از شمیم زلف «نظیری » نبرده ای
گر بر فراش عیش قراری گرفته ای
نظرات