
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۳۹
۱
کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی
هزار عربده را سر به بحر و بر دادی
۲
روان و روح به خود انس داده را جوییم
ز حجره راندی و تن در قفای در دادی
۳
به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند
مرا به دست رفیقان بی جگر دادی
۴
به فهم و خاطر زیرک ظفر میسر نیست
به کار پرخطر اسباب مختصر دادی
۵
چسان به سر نرود دود و مضطرب نشوم
که ره چو شعله خارم به نیشتر دادی
۶
ز تلخی تو کنم شکوه تا نداند کس
که زهر در قدحم کردی و شکر دادی
۷
مرا که درد صبوح و می شبانه نساخت
سرشگ نیم شب و ناله سحر دادی
۸
اگر چه قیمت پروانگی وصلم نیست
وظیفه غم و ادرار چشم تر دادی
۹
به ذره ذره ام از مهر تست زناری
چو کوهم ارچه ز سر تا به پا کمر دادی
۱۰
هنوز دعوت حلوای بوسه در راهست
ز خط و لب نمک و تره ماحضر دادی
۱۱
به این جمال «نظیری » کسی حدیث نگفت
قمر ز عقرب و یوسف ز چاه بر دادی
نظرات