
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۴۶
۱
تو را گفتم ز صبح وصل مهرافروزتر باشی
نه کز داغ و داع دوستان دلسوزتر باشی
۲
به سعیت چون کمان می خواستم در بر کشم روزی
چه دانستم که از تیر قضا دل دوزتر باشی
۳
من از شغل تو سرگردان شدم در ابجد دانش
تو در علم نظر هر دم نکات آموزتر باشی
۴
مثال ما درین بستان زمستان و بهار آمد
که چندانی که من بد روز تو بهروزتر باشی
۵
نه گردونی که با عالم قرابت کشتگی دارد
چرا هرچند زاری بشنوی کین توزتر باشی
۶
تواضع جو که می سازد غرور و سرکشی خوارت
ز جمشید ار به حسن و دلبری فیروزتر باشی
۷
«نظیری » تا بهار وصل گل افشان شود باید
ز بستان دردی هجران نشاطاندوزتر باشی
نظرات