
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۵۱
۱
گه به عشق کاکلت بر سینه سازم سنبلی
گاه سوزم در هوای عارضت بر سر گلی
۲
کوته است ایام گلشن رایگان نتوان نشست
دیدن گل منع اگر باشد نوای بلبلی
۳
دل که آشوبی ندارد چیست؟ کاخ بیهوا
سر که سودایی ندارد چیست؟ کاس بیمُلی
۴
از شط غم کشتی می بر کنار آرد مگر
ورنه از تدبیر نتوان بست بر دریا پلی
۵
فرض صبحم گر قضا گردد صبوحی کی شود
چارقل خوانم تمام شب به عشق قلقلی
۶
نافه چین آستینم گشت و ناف گل بغل
تا برو دوشم معطر شد به مشکین کاکلی
۷
بنده آن تاب گیسو و خم بازو شوم
همچو شاخ سنبلی پیچیده بر شاخ گلی
۸
کعبه و زمزم زنخدان و رخش پنداشتم
دیده شد بتخانه کشمیر و چاه بابلی
۹
فیض از ساقی «نظیری» جوی نی از سامری
خاک پای جبرئیلت هست گرد دلدلی
تصاویر و صوت

نظرات