
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۵۳
۱
گر برون از برقع آن زلف پریشان آمدی
کارهای بی سر و سامان به سامان آمدی
۲
از جمال خود اگر دادی به عالم ذره ای
قسمت هر مور مقدار سلیمان آمدی
۳
گر حجاب کعبه و دیر از میان برداشتی
هر مسلمان گبر و هر گبری مسلمان آمدی
۴
بودی ار بر قدر سوز آتش پرستان را جزا
بال هر پروانه ای شمع شبستان آمدی
۵
گر نبودی پیر کنعان بوی پیراهن شناس
کور ماندی در برش گر دوست عریان آمدی
۶
بر مشام آشنا آید شمیم آشنا
سوی احمد از یمن زان بوی رحمان آمدی
۷
هر غم او کامدی در سینه تنگم فرو
جان محبوس مرا یوسف به زندان آمدی
۸
وه که در گلشن خمش دارند مرغی را که او
گر به گلخن در قفس بودی به افغان آمدی
۹
رخصت ار بودی کزین بی پرده تر گویم سخن
چون «نظیری » هر دو عالم مست عرفان آمدی
تصاویر و صوت

نظرات