
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۵۶۱
۱
درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی
گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی
۲
زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر
که قناعت به همان حسن خداداده کنی
۳
چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید
خرده ای حاصل ازان غنچه نگشاده کنی
۴
چون ارادت به کف کس نسپردست عنان
کوش تا همرهمی مردم آزاده کنی
۵
زادی از صومعه بردار که در دیر مغان
رهن یک کاسه می خرقه و سجاده کنی
۶
نفع و ضر همه در پرده غیب است چرا
تکیه بر مایه از پیش فرستاده کنی
۷
ای سواری که جنیبت به قفا می تازی
گنهی نیست اگر رحم بر افتاده کنی
۸
همچو شمعم همه تن مایه دیدار شود
گر شبی نزد خودم تا سحر استاده کنی
۹
سبزه بر جوی دمیدست «نظیری » وقتست
با حریفان سمن بو به قدح باده کنی
نظرات