
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۶
۱
برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را
کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را
۲
جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن
الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را
۳
به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست
ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را
۴
همین بس شاهد بیاختیاریهای مشتاقان
که عذر از جانب یوسف بود جرم زلیخا را
۵
خموشی نزد عشق آرم که بر درگاه سلطانان
کمان بر زه نمیآرند بازوی توانا را
۶
همین مقدار میخواهیم از رخ پرده برداری
که بشناسیم قدر بینش نادان و دانا را
۷
«نظیری» خاطری از داغ دل آزردهتر دارد
قدم هشیار نِهْ اینجا که در خون مینهی پا را
نظرات