نظیری نیشابوری

نظیری نیشابوری

شمارهٔ ۷۴

۱

نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست

اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست

۲

کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم

که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست

۳

کسی به قلب شبم ترکتاز می آرد

که بر فراش قصب پای در حنا خفتست

۴

شمیم مهر ز باغ وفا نمی آید

به هر چمن که تو نشکفته یی صبا خفتست

۵

طبیب عشق ببرد طمع ز بیماری

که شب به راحت ازین درد بی دوا خفتست

۶

کسی از معانقه روز وصل یابد ذوق

که چند شب ز هم آغوش خود جدا خفتست

۷

بگیر کام دل ای کعبتین مردم چشم

که بردت آمده و نقش بر قفا خفتست

۸

شب امید به از صبح عید می گذرد

که آشنا به تمنای آشنا خفتست

۹

فسانه صرف «نظیری » مکن که خواب کند

شکسته‌ای که به صد درد مبتلا خفتست

تصاویر و صوت

نظرات