
نظیری نیشابوری
شمارهٔ ۸
۱
ز شهر دوست میآیم پیام عشق بر لبها
به تلقینی کنم آزاد طفلان را ز مکتبها
۲
بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید
که دین عشق ظاهر گشت و باطل ساخت مذهبها
۳
چُو من هر کَس طبیبی دارد ، از زحمت چه غم دارد
که آهی گر کشم بر کوه و صحرا افکنم تبها
۴
سحرگه خسته و رنجور از خلوت برون آیم
چو پروانه که از صحبت برآید آخر شبها
۵
ز دست او جراحتهای زهرآلوده بنمایم
به زخم ناصحان سوزن زنند از نیش عقربها
۶
دل شب داشت دردی از کدورتهای حرمانم
به سوی آسمان دیدم فرو بارید کوکبها
۷
به محض التفاتی زنده دارد آفرینش را
اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها
۸
ز بیدادی که بر دل شد نکردم ضبط خود ز اول
کنون کاتش همیبارد پشیمانم ز یاربها
۹
«نظیری» پر گشا تا دیده دل در گشایندت
که از تنگی عالم تنگ میگردند مشربها
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی