
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۰۵
۱
دو چشم مست تو فرهنگ هوشیارانند
دو بند زلف تو زنجیر رستگارانند
۲
مپوش چهره که از شرم روی و جلوه ی حسن
بهر طرف که خرامی نقاب دارانند
۳
گدای گوشه نشینم چه لاف مهر زنم
بشهر شهره زعشق تو شهریارانند
۴
چگونه منع توانم ترا ز الفت غیر
امید گاهی و هر سو امید وارانند
۵
بدیده اشک و بلب جان بسینه دل بازای
ببین که بر سر راهت چه بی قرارانند
۶
شب است و بخت من و یاد زلف او آنجا
سپیده سر نزند کاین سیاهکارانند
۷
بخاک شوره چه میباری ای خجسته سحاب
چه کشتها ز تو در انتظار بارانند
۸
چو پشت بر ره مقصود میروند چه باک
که من پیاده و این همرهان سوارانند
۹
جهان و بخت شهنشه نشاط و خاک درش
خوش است مجلس و یاران بکام یارانند
نظرات