نشاط اصفهانی

نشاط اصفهانی

شمارهٔ ۱۴۸

۱

در کف عشق نهادیم عنان دل خویش

تا کجا افکندش باز و چه آید در پیش

۲

خبرت هست که هیچت خبری نیست زخویش

آه اگر بگذردت زین سپس ایام چو پیش

۳

یک جهان کشته و تیغ تو همان وقف نیام

عالمی خسته و تیر تو هنوز اندر کیش

۴

خواست آراسته خوش محفل و غافل که ترا

نیست ره جز بدل آن نیز دلی خسته و ریش

۵

کند از من حذر آن شوخ چه سویم نگرد

چه کند خواجه چو ممسک شد و مبرم درویش

۶

خط او سر زد و سر بر نتواند زین پس

آنکه زین پیش جهانیش سر افکنده به پیش

۷

آتشی بود و نه پیداست از او غیر از دود

گلشنی بود و نه برجاست از او غیر حشیش

۸

این نه ریشی که دگر سود ببخشد مرهم

این نه فصلی که دگر وصل پذیرد به سریش

۹

حسرتی بر منش امروز چو آن صید افکن

که رسد صیدی و تیریش نباشد در کیش

۱۰

اگرم هیچ نباشد طمعی هست نشاط

کم زجود شه و از هر چه بوهم آید پیش

تصاویر و صوت

نظرات