
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۵۱
۱
مردود خلق گشتم و گشتم پسند خویش
رستم ز بند غیر و فتادم به بند خویش
۲
تا چند درد زهر بکامم زجام غیر
زین پس من و مذاق خوش از صاف قند خویش
۳
ما را بتلخکامی خود ذوق دیگر است
چندین مدار پاس لب نوشخند خویش
۴
توفان ز دیده آرم و بندم لب از سخن
تنگ آمدم ز دعوت نا سودمند خویش
۵
در باغ جعد سنبل و در بزم زلف یار
هرجا بصورتی دگر آرد کمند خویش
۶
آخر عنان عشق سپردم بدست عقل
این عرصه ای نبود که تازم سمند خویش
۷
خامی ز سر بنه که بخاک اوفتی نشاط
ای میوه خام باش بشاخ بلند خویش
نظرات