
نشاط اصفهانی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
روشن از طلعت خورشید شود خانه ی گل
طلعت اوست که تابد به نهانخانه ی دل
۲
بی شک این قوم که من مینگرم بی بصرند
ورنه این روی که بیند که نگردد مایل
۳
بتگر چین که بت از سنگ بر آرد یا سیم
کو که بیند صنم سیمتن سنگیندل
۴
زندگی بی تو حرام است خدا را باز آی
که اگر تیغ زنی خون منت باد بحل
۵
من اگر صحبت زاهد طلبم نیست عجب
عاقل آنست که پرهیز کند از جاهل
۶
رنج بیهوده بری به که گزینی راحت
کار بیهوده کنی به که نشینی کاهل
۷
هرگز از مزرع سبز فلک و چشمه ی مهر
تخم غفلت بجز اندوه نیارد حاصل
۸
نه غم آنجا گذر آرد که بود طالب دوست
نه نشاط از در آنکس که نشیند غافل
نظرات